۱۳۸۸ آبان ۲۸, پنجشنبه

لحظه ها چقدر کش می آیند ...چقدر طول می کشد؟ کی تمام می شود ؟صدای مردان بازجوهنوز در گوشش بود انگار به مسلسل بسته بودندش:
چه نسبتی باهم دارید؟

ما نامزدیم

مدرک ...مدرکتان کو؟

همراهمان نیست

"چندمین" بارتان است؟

جواب نمی دهد.

غیر از این آقا با "چند نفر دیگر" ارتباط داری؟

سرش گیج می رود. حس می کند درلبه پرتگاه ایستاده است. الان است که سقوط کند. مقنعه اش را جلوتر می کشد. با صدای خفه ای می نالد:" با هیچکس، ما همدیگر را دوست داریم.

پدرت خبر دارد چه غلطی می کنی؟

آقا من 27 سالم است و پزشک هستم.

مملکت به پزشک هایی مثل شما احتیاج ندارد.

و... صدا ها می چرخند و دور می شوند. رنگها به رقص می آیند و جان می بازند ... نمی تواند بفهمد هوا سنگین است چرا؟...همه ی دنیا برایش دارد تمام می شود...تشنج ها درد ها و رعشه های کشنده. با دستانش در هوا چنگ می زند و ... مرگ شروع می شود ودستهای زهرا از حرکت باز می مانند...

هیچ نظری موجود نیست: